این وبلاگ دست نوشته های من می باشد و کسانی که خودمو میشناسن بدونن چیزهایی که بت عنوان love نوشته شده بخاطر درخواست دوستان بود که خواستند در مورد موارد عشقی هم چیزی بنویسم. پس نمیخواد به مخ تون فشار بیارین و دنبال تطبیقش با کسی باشین.چون پیدا نمی کنین و مخ تون هنگ میکنه.چون کسی وجود نداره

love

 
گفتن نظرت در مورد عشق چيه؟وقتي فكر كردم ديدم عشق يعني مرگ مغزي.عشق يعني كور شدن چشم و كر شدن گوش.عشق يعني بي ارزش كردن خود.عشق يعني تحقير خود براي ارتقاي معشوق حتي اگر معشوق نفهمد كه براي تا صبح بيدار ماندنش كدام شمع در حال سوختن بود.حتي اگر معشوق تشكر نكند از ارتقاي معشوق عاشق سيراب ميشود.عاشق,عاشق حتي نگاه كردن به معشوق است و منتظر جواب واكنش يار نيست

راحتي معشوق را راحتي خود ميبيند هر چند خود در آتش است.خود را بر سر آتش ميندازد تا نكند كه تشعشي از آتش مقدار ناچيزي از وجود معشوقش را بيازارد ولي خود را.....


دنبال مصداق بودم براي اين تئوريم كه عشق بايد اين گونه باشد و شخص را اين گونه اسير خود كند كه آن عشق را حتي فراتر در چشمان نگران مادري ديدم كه شتابان به سوي بچه ي زمين خورده اش ميدويد و در چشمان گريان مادر در پشت اتاق عمل.من عشق را آنجا ديدم

و آيا عشقي كه اين همه قدرت دارد و اينچنين عميق است كه رخنه در خون بشريت ميكند ميشود كه خود را محصور در رابطه مادري ببيند و به همانجا ماندن قانع شود.نه هرگز چنين نيست عشق بين هر كسي ممكن است ايجاد شود ولي بايد دلش را پيدا كند تا وارد آن شود.بايد دلي پيدا كند كه اينقدر بزرگ باشد كه بتوان تمام خودش را در ظرف او خالي كند.ولي با اين انسانها هيچ وقت همچين ظرفي پيدا نميشود.آيا ميشود يك دريا عشق را در يك ليوان بريزي.نه نمي شود هرچند صاحب ليوان ميگويد من عشق دارم و عاشقم ولي او خودش نميداند كه عشق چقدر است و او چقدر برداشت پس شروع ميكند به كوبيدن نام عشق دريغ از اينجا كه ظرفش كوچك بود.هر چند که هر چه نگاه به این عشق نماها کردم چیزی جز عادت و احساس نیاز ندیدم.نیاز جسمی یا روحی.ولی میدانم بالاخره پیدا خواهد شد

................................................................................................................................

سوزناك است كسي رو كه عاشقشي و حاضري براي دوباره ديدنش هر كاري بكني حتي سند آسمان و زمين رو به يه لبخندش عوض نمي كني خودت شاهد رفتنش باشي و خودت بدرقه اش كني و پشت سرش آب بريزي فقط و فقط بخاطر اينكه بترسي تو كلبه تو ممكنه سرما بخوره و بخاري نداشته باشي گرمش كني.خودت يه قصر براش پيدا كني فقط براي اينكه اون راحت تر باشه و خودت به بهانه باغ بوني از درختاي اون قصر هر روز بري ببينيش تا شايد آن عطش و سوز كه در درونت هست رو كمي آرومتر كني.

..............................................................................................................................

 

چه احساس عجيبيه وقتي ميري تو شيريني پذي و بين اون همه شيريني يكي رو انتخاب ميكني ولي وقتي مياي خونه كه بخوري و چشمت به اون ميفته دلت نمياد بخوريش و دلت نمياد زير دندوناي تو له بشه.پس ميشيني يو نگاش ميكني تا يه بچه بي دندون پيدا بشه و به اون بديش تا شايد كمتر له بشه.و خودت فقط با چشايي خيس نگاه له شدن اون كني و از اين كه بچه بدون اين كه بدونه اين كيك چقدر گران و قيمتيه تو دهنش لهش ميكنه و تو فقط به اين كه اون دوندوني نداره كه بيشتر از تو لهش كنه دلتو خوش كردي.چه عذاب تلخي...اي كاش منم دندون نداشتم تا مجبور نميشدم به اون بچه بدمش

..............................................................................................................................

آه كه سخته عشق ذره ذره ذوبت كنه و اين ذوب شدن رو لحظه به لحظه تو خودت حس كني ولي نتوني حتي يك قدم برداري.و تنها كاري كه ميتوني انجام بدي فقط نگاهي در پي نگاه ديگر است.چه قد سخته كه دلت رو به زور يادش بدي كه به همين نگاه قناعت كنه و ديگه حركتي غير از اون انجام نده.همش به خاطر ترس از اين كه شايد اين حركت باعث بشه اونو هميشه از تو بگيره و ديگه حتي همين نگاه كردن رو هم از تو بگيره.و ترس و فكر زندگي بدون اون براي تو بي مفهوم و بي معنا باشه.ولي اون وقتي نگاهت ميكنه تو رو چيزي جز گرگ نبينه.دردآوره وقتي ميخواي گل دون گلت رو عوض كني تا راحت تر باشه و با دستت پشه هاي مزاحم رو از اون دور ميكني اون گل از كوچك ترين فرصتش براي رسوندن خارش به دستت و زخمي كردن دستت دريغ نكنه و تو با دستي خون آلود و همراه با دردي نه بخاطر خون بلكه بخاطر كار اون دل خوش به بيتي بشي كه ميگه:

اگر با ديگرانش بود ميلي* چرا ظرف مرا بشكست ليلي

ولي خودت هم از ته دل ميدوني كه اگه خيلي خوش شانس باشي اون مثل باقي ادما نگات ميكنه

گفتم كه تو فرشته

گفتا كه تو چه عادي*

گفتم كه تو گل من

گفتا كه چيست نوع خارت*

گفتم كه با من هستي

گفتا كه تو كه هستي*

گفتم كه احساس تو

گفتا كه نسبت به كي *

گفتم كه دوستت دارم

گفتا كه مثل باقي*

(یه پا حافظ بودیم و خودمون خبر نداشتیم)

....................................................................................................................

ای کاش می توانستم بدون ترس از چیزی ،بدون ترس از آینده ،فارغ از هر غمی چشمهایم را ببندم،سینه ام را بشکافم تا خودش برایت بگوید ،تا ببینی چگونه همچو کاغذی که شروع به سوختن کرده است،ذره ذره می سوزد و از بین می رود ولی به این امید که بادی بوزد و این ذره های وجودم را به تو نزدیک کند.شاید پنجره اتاقت باز باشد و بادی مرا به اتاق آورد و بر روی دیواری بنشینم و لحظه لحظه هایم را وقف نگاه به چشمان تو کنم و با صدایی که هنوز یاد آور آتش درونم است به تو بگویم دوست دارم،دوستت دارم و دوستت دارم

Mybe open your windows room

I m going to speak and tell with you.but I can t .becuse it s very hard for me.

Give me your heart please.

I don t know do you understand me or no?

Do you love me too? No.no. I know you don t love me.but do you like me?

Aah.whom do understand me

............................................................................................................................

 

گزارش تخلف
بعدی